من دیگه تقریبا گذاشته بودمش کنار و کاری به کارش نداشتم.
نمی خواستم بیشتر از این اعصابمو به خاطر اخلاق گندش خورد کنم.
طاهایی رو می گم.
همون استاد حسابداریه.
همون که باید در برابرش به شعور گنجشک آفرین و احسنت گفت.
امروز تنها رفته بود پیش دکتر.
دکتر به که پزشک. اینجا به ریاست موسسه می گن دکتر. به علیمردانی.
من اوایل بهش می گفتم آقای علیمردانی. اما هی خودش و همه تاکید می کردن دکتر دکتر.
دیگه ورد زبونه منم شده دکتر.
آره تنهایی رفته پیش دکتر و گفته که من 11 تا سیستم رو run کردم و خانوم x گفته با xp فقط 10تاسیستم run میشه (منو می گفت). و گفته که من اضلا باهاش همکاری نمی کنم.
به جان آدمیت اگه جلو دستم بود، خرخره شو می جوییدم.
به خداوندی خدا، خیلی آدم بی شعور و ناسپاسیه.
نمی خوام حالشو بگیرم.
ادبشم که نمی تونم بکنم.
چون دیگه زمان عوض شدن این اخلاقای گندش گذشته.
ولی حرفمو بهش می زنم.
بی صبرانه منتظر چهارشنبه ام که بیاد.
خدایا.
نمیشه این سوهان های روح رو از رو زمین محو کنی؟
اضلا چرا آوردیشون.
مگه ما کم مشکل داریم که باید این همه آدم ناسپاس رو هم تحمل کنیم؟
نمی دونم.
حکمتت رو شکر.
از علیمردانی هم خوشم نمیاد.
هر چقد که باقی دوست دارن ازش دفاع کنن.
ولی من ازش خوشم نمیاد.
اصلا دوست ندارم باهاش حرف بزنم یا همکلام بشم.
چون حرف فقط حرف خودشه و حرف هیشکی رو هم گوش نمیده و قبول نمی کنه.
امروز بدتر از برخورد طاهایی، برخورد علیمردانی با من بود که رسما حرفای اونو تایید می کرد.
چون عملا کاری رو که من دو ماهه دارم پی گیری می کنم، سپرد دست خانوم y، و بهش گفت شما مسئول سایتی، شما پیگیری کن.
حالم ازش بهم می خوره.
از هر دوشون.
از هر دوشون.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر