الان بیشتر از دو ماهه که ترم جدید شروع شده.
هر روز که ایشون کلاس دارن بنده باید دربست در اختیار ایشون باشم تا ببینیم و بررسی کنیم که چرا نرم افزار ایشون اجرا نمی شه یا روی- به قول خودشون- چهار، پنج تا سیستم کار می کنه و رو باقیش نه.
امروز از صب که اومده بودم، مدام جویا می شدم که دکتر (رئیس موسسه) امروز میاد یا نه.
خلاصه ظهر موفق شدم با یکی از دکترهای دانشگاه صحبت کنم.
یه آدمیه که جدید اومده و شده قائم مقام موسسه و روزایی که به قولی دکتر اصلیا نیستن این میاد. آدمیه که به نظر می رسه درک بالاتری از باقی داره. اما از باقیشون زیاد خوشم نمیاد. لااقل وقتی آدم باهاش صحبت می کنه، حس می کنه که دارن به حرفش گوش می دن. حداقل این یه حسن رو که داره.
منم دل رو زدم به دریا و گفتم مهم اینه که یکی اومده و رفتم باهاش حرف بزنم.
رفتم و ازش اجازه گرفتم که خود این استاد مسخره هم باشه تا اگه چیزی می خواد بگه، بگه و بعدا نگه که من حرفای دیگه ای زدم.
حالم ازش بد میشه وقتی میبینمش.
اَه.
قربونت خدا.شکرت. شکر.
کلاس دارم الان.
باید برم حاضر شم برم.
باقیشو بعد واست تعریف می کنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر