۱۳۹۱ اردیبهشت ۴, دوشنبه

نمیدونم چرا

به قصد نیست اما بعضی کاراش رو دوست ندارم. اونم دوست نداره که بهش بگی که دوست نداری. دوست داره هر کاری که می خواد انجام بده.
عصری لپتاپمو آوردم گذاشتم رو میز تا عکسایی رو که می خواستن نشونشون بدم. تو لپتاپم نبود. تو cd هام پیداشون نکردم. رفتم رو pcام چک کنم. اونجام نبود.
تا برگردم نشسته بود پشت لپتاپم و داشت pdfهای رو صفحه رو باز می کرد. pdfها چیز خاصی نبودن. دو تا کتاب بودن که دیشب دانلودشون کرده بود. اما دوست ندارم بی اجازه کسی دست به وسایل شخصی ام بزنه. خب لپتاپم یه وسیله ی شخصیه. من دست نوشته زیاد تو کامپیوترم دارم. خیلی چیزا. خیلی چیزایی که شاید دوست نداشتم و ندارم که راجبش با کسی حرف بزنم رو با لپتاپم در میون می ذارم. خیلی حرفا. خیلی. بهش گفتم پشت لپتاپ من همینجوری نشین.
فکر کنم طبق معمول بهش برخورد.
خب چی کنم. دوست ندارم. عصبی می شوم وقتی میبینم یکی با وسایلم این کارو می کنه.
چند وقته پیشم رفته بود سر جعبه ی وسایلِ زینتی ام.
باوجودی که خیلی چیزه خاص و با ارزشی ندارم اما دوتا گردنبند بود که زندایی به عنوان سوغاتی مکه برامون آورده بود. میدونی چند سال پیش بوده. خیلی. حداقل 4 سال میشه. هیشکی هیچ بهشون نگاهم نکرده بود. به عنوان گردنبند مروارید بود اما شبیه همین مونجوق های خودمون بود. منم گذاشته بودم قاطی وسایلم.
چند روز پیش اومد و بی اجازه رفت سرشون و بعدم گفت من اینو با خودم ببرم. بهش گفتم نه. اما وقتی رفتم سر کشو، دیدم نیست. خب تو باشی حرصت نمی گیره. میگیره دیگه. دوست ندارم این برخوردها رو . این که هر چی خودت دوست داری و هر کار که خودت دوست داری، بی ملاحظه دیگران انجام بدی. خب درست نیست.
هیچ وقت یادم نمیره، هر وقت میرفتم تو اتاقش و دست به رژهاش می زدم، سرم جیغ می کشید که چرا دست زدی. واسه چی از این زدی و کل غرو لند.
اما حالا، واسه خودش سرخود دلخود میره بر می داره، میزنه انگار نه انگارم که من هی بهش می گم نکن این کارو.
نمی دونم خدابا. از دست من دیگه کاری ساخته نیست. خودت آگاهش کن و بهش بگو.
می بوسمت خدا.
مرسی.
دوست دارم.

هیچ نظری موجود نیست: