به اندازه ی کافی ازش متنفر شدم که نخوام نوشتن پست ادب استادی رو ادامه بدم.
یه آدم بی شعورِ دورویی که خودشم نمی تونه سر و ته حرفای خودش رو با هم جور کنه ارزش حرف زدن و حتا فکر کردن راجبش رو هم نداره.
تنها چیزی که الان برام مهمه اینه که یه جوری حالش گرفته شه و روش کم شه.
یه آدم بی شعوری که تمامه پیشنهاداتی رو که من بهش داده بودم به نفع خودش و از طرف خودش مطرح کرد.بخداوندی خدا، حیف واژه ی بی شعور که بخوام واسه این آدم ازش استفاده کنم. هر بی شعوری لااقل نفهم نیست اما این همه ش رو یه جا داره و کل کمالات منفی رو یه جا تو خودش جمع کرده.
بی خیال این موضوع می شیم که همیشه نفهمیِ آدما بدجوری روحمو داغون میکنه.
ترجیح میدم دیگه راجبش حرف نزنم تا مجبور نشم راجبش فکر کنم.
ولی این میون، چیزی که از همه بدتره، اینه که این همه شماره تو گوشیت داشته باشی، اما یکی رو نداشته باشی که دو کلوم بارِ دلتو براش بگی تا سبک شی و اونم به حرفات گوش کنه. نیست دیگه. هیشکی نیست.
آره ، اینجوریاس.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر