۱۳۹۰ مرداد ۲۱, جمعه

بوق نزن عزیز من

واسه این که داداشتو وسط خیابون صدا کنی بوق نزن،
واسه این که با راننده ای که از روبرو میاد سلاملیک کنی، بوق نزن،
واسه این که به همه بفهمونی که چراغ سبز شده بوق نزن،
واسه این که مسافرت از طبقه ی پنجم ساختمون بیاد پایین بوق نزن،
واسه این که با میزبانت خداحافظی کنی بوق نزن،
واسه همه چی هی بوق نزن،
نزن برادرِ من،
نزن.
اعصابِ مردم بازیچه ی دستِ تو نیست که ساعت دو نصفه شب دستتو گذاشتی رو بوق و بر نمی داری.
آسایش مردم توپ فوتبالِ تو نیست که به بهونه ی ادب کردنِ اونی که جلوت پیچید، دو ساعت بوقُ ممتد فشار میدی.
یه کم آدم باش.
یه کم شعور شهروندی داشته باش.
یه کم فرهنگ ماشین سواری و استفاده از بوق رو داشته باش.
تو رو خدا بفهم.
بفهم تو رو خدا.

هیچ نظری موجود نیست: