در حالِ نوشتنِ گزارشاتِ روزانه واسه خودم بودم که یهو همکارم بعدِ دو ساعت بی خبر رفتن، برگشت.
CD ای که دستش بود رو گذاشت رو کیبوردِ من و گفت: "واسه این که خوابت بپره، ببین می تونی این اسکنر رو واسه کتابخونه نصب کنی. من خسته شدم، هرچی سعی کردم نشد."
بهش گفتم باشه.
ادامه داد: "از همین جا ریموت شو رو سیستمش، ببین میشه."
نمی دونم چرا یهویی دلم هوس کرد یه دوری هم بزنم که بیشتر خواب از کله ام بپره.
پاشدمُ، CD رو هم برداشتم بهش گفتم میرم از همون جا امتحانش کنم.
یهویی بُراق شد و گفت: "از همین جا ریموت شو"
بهش گفتم: "میرم از همون جا که سیستم رو هم از نزدیک ببینم، کابل برقی، کابل دیتایی، خلاصه اینطوری راحت ترم"
یه سری تکون داد و دیگه هیچی نگفت.
رسیدم کتابخونه. اول که مسئول کتابخونه انگاری یکه خورده باشه که منو اونجا دیده. آخه من به ندرت از جام پامی شم و دوره می افتم. برعکس بقیه.
کارم مربوط به سایت و کامپیوترهاشه، فقط تو حوزه ی استحفاظیِ خودم می چرخم.
بعد که نشستم پایِ سیستمش. یهویی رو به من کرد و گفت: "خانوم ... گفت که می ره سایت از اونجا ریموت میشه تا ببینه درست میشه یا نه. نشد از اونجا؟"
برق از کله ام پرید؛ همچین بهم فشار اومد که نگو. خجالت هم خوب چیزیه والا. به اینا می گه که خودش ازاونور کار رو انجام میده، بعد میاد اونور کار رو می ده دست من. واقعاً که. خب آدم عاقل، راست گفتن چه مشکلی داره که دروغ می گی. لااقل به من راستشو می گفتی. فکر می کردی می گفتم نه، خودت بشین انجام بده. واقعاً چی با خودت فکر کردی؟! بیشتر از پنج ماهه داری با من کار می کنی، هنوز اخلاق و روحیاتِ من دستت نیست؟! تو دیگه کی هستی بابا.
اینو که گفت اصلاً دیگه دست و دلم به کار نرفت. ازش دلخور شدم. ولی خوشحال بودم که عوض ریموت شدن، خودم پاشم اومدم کتابخونه. با چه ذوقی پاشدم اومدم، فکر کردم واسم ارزش قائل شده و رو دوستی و همکار بودنمون به فالِ نیک حساب باز کرده اما نگو بحث کلاً چیزه دیگه ایه.
به مسئول کتابخونه گفتم: "من اومدم ببینم من می تونم راهش بندازم."
ادامه داد: "من فکر می کردم کارای سایت با شماست و کارای بیرون با خانونم ... . اینجوری نیست؟"
گفتم چرا. اما الان گفت که خسته شده، من جاش اومدم.
گفت آها.
از بعدِ اونم هر بار زنگ زد که چی کار کنم، راهنماییش کردم اما گفتم با خانوم ... هماهنگ کنه. به اون بگه.
از این به بعد هم بیشتر این رویه رو پیش می گیرم. دیگه حتا پیشنهاد کمک رو هم نمی دم. هر کار می خواد خودش بکنه.
CD ای که دستش بود رو گذاشت رو کیبوردِ من و گفت: "واسه این که خوابت بپره، ببین می تونی این اسکنر رو واسه کتابخونه نصب کنی. من خسته شدم، هرچی سعی کردم نشد."
بهش گفتم باشه.
ادامه داد: "از همین جا ریموت شو رو سیستمش، ببین میشه."
نمی دونم چرا یهویی دلم هوس کرد یه دوری هم بزنم که بیشتر خواب از کله ام بپره.
پاشدمُ، CD رو هم برداشتم بهش گفتم میرم از همون جا امتحانش کنم.
یهویی بُراق شد و گفت: "از همین جا ریموت شو"
بهش گفتم: "میرم از همون جا که سیستم رو هم از نزدیک ببینم، کابل برقی، کابل دیتایی، خلاصه اینطوری راحت ترم"
یه سری تکون داد و دیگه هیچی نگفت.
رسیدم کتابخونه. اول که مسئول کتابخونه انگاری یکه خورده باشه که منو اونجا دیده. آخه من به ندرت از جام پامی شم و دوره می افتم. برعکس بقیه.
کارم مربوط به سایت و کامپیوترهاشه، فقط تو حوزه ی استحفاظیِ خودم می چرخم.
بعد که نشستم پایِ سیستمش. یهویی رو به من کرد و گفت: "خانوم ... گفت که می ره سایت از اونجا ریموت میشه تا ببینه درست میشه یا نه. نشد از اونجا؟"
برق از کله ام پرید؛ همچین بهم فشار اومد که نگو. خجالت هم خوب چیزیه والا. به اینا می گه که خودش ازاونور کار رو انجام میده، بعد میاد اونور کار رو می ده دست من. واقعاً که. خب آدم عاقل، راست گفتن چه مشکلی داره که دروغ می گی. لااقل به من راستشو می گفتی. فکر می کردی می گفتم نه، خودت بشین انجام بده. واقعاً چی با خودت فکر کردی؟! بیشتر از پنج ماهه داری با من کار می کنی، هنوز اخلاق و روحیاتِ من دستت نیست؟! تو دیگه کی هستی بابا.
اینو که گفت اصلاً دیگه دست و دلم به کار نرفت. ازش دلخور شدم. ولی خوشحال بودم که عوض ریموت شدن، خودم پاشم اومدم کتابخونه. با چه ذوقی پاشدم اومدم، فکر کردم واسم ارزش قائل شده و رو دوستی و همکار بودنمون به فالِ نیک حساب باز کرده اما نگو بحث کلاً چیزه دیگه ایه.
به مسئول کتابخونه گفتم: "من اومدم ببینم من می تونم راهش بندازم."
ادامه داد: "من فکر می کردم کارای سایت با شماست و کارای بیرون با خانونم ... . اینجوری نیست؟"
گفتم چرا. اما الان گفت که خسته شده، من جاش اومدم.
گفت آها.
از بعدِ اونم هر بار زنگ زد که چی کار کنم، راهنماییش کردم اما گفتم با خانوم ... هماهنگ کنه. به اون بگه.
از این به بعد هم بیشتر این رویه رو پیش می گیرم. دیگه حتا پیشنهاد کمک رو هم نمی دم. هر کار می خواد خودش بکنه.