دیشب خواب عجیبی دیدم.
تو خونه ای وارد شدم
که همیشه دلم می خواست توش رو ببینم و نشد.
با آدمایی حرف زدم،
که همیشه دلم می خواست با همون صداقت و مهربونی با هم حرف بزنیم و نشد.
اما این خواب عجیب،
گذشته از این که خواسته هام رو برآورده کرد،
گرچه تو خواب حالیم نبود،
اما تو بیداری فهمیدم که،
شخصیت های واقعیم رو عوض کرده بود.
یعنی تو خواب داشتم با همونایی که انتظار داشتم حرف می زدم
اما با چهره ای دیگه،
و اینو وقتی که از خواب پاشدم فهمیدم،
نه تو خواب.
چقدر تو خواب دوست داشتنی و مهربون بودن.
همون جور که من همیشه می خواستم و انتظار داشتم.
اما خواب بود دیگه.
به هر حال این امر هیچ جوره تو واقعیت امکان پذیر نیست.
...
تو خونه ای وارد شدم
که همیشه دلم می خواست توش رو ببینم و نشد.
با آدمایی حرف زدم،
که همیشه دلم می خواست با همون صداقت و مهربونی با هم حرف بزنیم و نشد.
اما این خواب عجیب،
گذشته از این که خواسته هام رو برآورده کرد،
گرچه تو خواب حالیم نبود،
اما تو بیداری فهمیدم که،
شخصیت های واقعیم رو عوض کرده بود.
یعنی تو خواب داشتم با همونایی که انتظار داشتم حرف می زدم
اما با چهره ای دیگه،
و اینو وقتی که از خواب پاشدم فهمیدم،
نه تو خواب.
چقدر تو خواب دوست داشتنی و مهربون بودن.
همون جور که من همیشه می خواستم و انتظار داشتم.
اما خواب بود دیگه.
به هر حال این امر هیچ جوره تو واقعیت امکان پذیر نیست.
...
۱ نظر:
سلام
حالا از خوابت خوشت اومد یا نه؟ دوسش داشتی؟
ارسال یک نظر