۱۳۸۹ مهر ۱۲, دوشنبه

پابند

...
یادم نیست چی شد که حرف افتاد به پابند.
بهش گفتم، آره یه پابندم دارم اینقده خوشگله.
یهو دیدم با یه حالته عجیبی گفت پابند؟!
گفتم آره. خیلی بانمکه. دوسش دارم.
با همون حالته قبلی، شایدم یه کم بدتر گفت، مگه تو پابندم می بندی؟!
نمی فهمیدم یعنی چی. اما خیلی صادقانه بهش گفتم، آره. مگه چیه؟ می خوای ببینیش. خیلی قشنگه.
گفت نه. من دوست ندارم.
انگاری که بخوام بدم خودش ببنده پاش.
گفتم دوست نداری. واسه چی؟ مگه پابند چشه؟
مثِ همیشه. مِن و مِنی کرد و گفت دوست ندارم دیگه.
گفتم خب چرا. مگه چیه. پابنده دیگه. مثِ دست بند. فقط به جای دست می بندن به پا.
گفت نه. این فرق داره.
گفتم چه فرقی داره. تازه اینو دوستم واسم روزِ تولدم کادو آورده، واسه همین بیشترم دوسش دارم.
مثِ اغلبِ اوقات که از چیزی دلخور می شد و مثلا می خواست دلخوری و مخالفتش رو نشون بده، گفت اصلا ولش کن.
گفتم یعنی چی ولش کن. یه چیزی می گی تا ته اش وایسا.
بازم طبق معمول که انگار سازِ ناکوک زده باشم، بنای قهر کردن و ناز کردن و حرف نزدن رو پیش گرفته بود.
با اصرار من بالاخره گفت که می ترسم بگم ناراحت شی.
گفتم حالا تو بگو ببینم چیه.
گفت آخه من همیشه فکر می کردم پابند واسه خانومای ... باشه.
یکی ندونه، فکر می کنه از صب تا شب تو کاباره و دیسکو بوده که این جوری حرف می زنه.
گفتم وا، چه ربطی داره.
پابندم مثِ خیلی چیزای دیگه است. مثِ دست بند. مثِ هر چی دیگه. چه ربطی به اینی که تو می گی داره.
زیر بار نمی رفت یا نمی خواست که زیر بار بره. گفت حالا شاید پابند تو فرق می کنه. میشه نشونم بدی.
نشونش دادم و تنها چیزی که گفت این بود: "قشنگه" و دیگه هیچی ...
با یه پابند، می شه پابند خیلی از چیزا شد، یا پا از خیلی چیزا بُرید. حتا چیزایی که خیلی دوست داری.
می دونی، فکر می کنم این فکر آدماست که خوب و بدِ چیزی رو تعیین می کنه. باید قشگ فکر کرد. باید قشنگ دید. و باز هم این جمله ی معروف که: "چشم ها را باید شست.. جور دیگر باید دید. جور دیگر باید دید."

هیچ نظری موجود نیست: